Samstag, Mai 24, 2014

فیلم کامل سخنرانی دکتر نوید کرمانی در پارلمان آلمان و ترجمه متن آن به فارسی

متن فارسی سخنرانی دکتر نوید کرمانی در بوندستاگ به مناسبت مراسم بزرگداشت شصت و پنجمین سالگرد تصویب قانون اساسی آلمان  ۲۳ ۰۵ ۲۰۱۴


رئیس جمهور محترم، رئیس محترم پارلمان، خانم صدراعظم، خانم‌ها و آقایان نماینده، عالیجنابان و میهمانان عزیز، 
پارادوکس به طور معمول در متن‌های حقوقی به چشم نمی‌خورد، زیرا این متن‌ها باید در حد امکان واضح و بی‌شبهه باشند. یکی از ویژگی‌های پارادوکس اما معماگونه بودن آن است، در واقع می‌توان گفت، آنجا به کار می‌رود که یک اظهار نظر واضح به دروغ تبدیل شود. به همین دلیل پارادوکس یکی از دستمایه‌های رایج در چامه‌سرایی به‌شمار می‌رود.
با وجود این، قانون اساسی آلمان با یک پارادوکس آغاز می‌شود. زیرا اگر، آنگونه که در اصل یک قانون اساسی آلمان آمده، حیثیت انسان از تعرض مصون باشد، حکومت نباید به آن توجهی نشان دهد، چه رسد به اینکه آن را رعایت و از آن حمایت کند؛ وظیفه‌ای که در همان اصل قانون اساسی به هیات حاکمه واگذار شده است. در این صورت باید موجودیت حیثیت انسان از قدرت حکومتی مستقل می‌بود.
تدوین‌گران قانون اساسی آلمان با این پارادوکس ساده و ناملموس، حکومت را خدمتگزار انسان‌ها کرده‌اند، تمامی انسان‌ها، خدمتگزار انسانیت.
تئودور هویس با اصل نخست قانون اساسی مخالفت می‌کرد، زیرا به اعتقاد وی، جمله از نظر ادبی کیفیت پایینی دارد. در حالی که «حیثیت انسان از تعرض مصون است» یک جمله بسیار زیبای آلمانی است؛ ساده و در عین حال پیچیده. در نگاه اول به نظر می‌رسد که سطحی و به راحتی قابل درک است، اما با تعمق در جمله بعدی به ژرفای آن پی می‌بریم. این دو جمله یکدیگر را تکمیل کرده و به طور مشترک تحقق پیدا می‌کنند؛ و در جامعه آلمان طوری محقق شده‌اند که هیچ کس در روز ۲۳ ماه مه ۱۹۴۹ تصورش را نمی‌کرد.
برابری آحاد جامعه
 «رشد شخصیت، حق همه افراد جامعه است». [بند یک اصل دو قانون اساسی آلمان] 
تا چه حد چشم‌انداز رشد شخصیت برای اکثر آلمانی‌ها که در زمان تدوین قانون اساسی در میان ویرانه‌های شهر‌ها و جهانبینیشان سرگشته و تنها به فکر این بودند که جان سالم بدر ببرند، امری عبث به نظر می‌رسیده، نمی‌دانیم. اما به طور حتم ایده رشد شخصیت بسیار هوس‌انگیز بوده است. 

 «همه افراد جامعه در مقابل قانون برابرند.» [بند یک اصل سه قانون اساسی] 
تا آن زمان یهودی‌ها، سینتی و روما‌ها، همجنسگرایان، معلولان، اصولا تمامی افرادی که در حاشیه جامعه قرار داشتند، دگراندیشان و بیگانگان در برابر قانون با دیگر افراد حامعه برابر نبودند. بنابراین باید برای برخورداری آنان از حقوق یکسان در جامعه اقدام می‌شد. 

 «زنان و مرادن از حقوق یکسان برخوردارند». [بند دو اصل سه قانون اساسی] 
مخالفت و مقاومت چند ماهه برای جلوگیری از قید این جمله در قانون اساسی بیانگر این واقعیت است که در آلمان سال ۱۹۴۹ هنوز مردان و زنان برابر نبودند. 

 «مجازات اعدام لغو می‌شود». [اصل ۱۰۲ قانون اساسی] 
این بند از قانون اساسی خواست اکثریت جامعه پس از جنگ آلمان نبود؛ سه چهارم افرادی که در یک نظرسنجی شرکت کرده بودند، خواستار بقای مجازات اعدام بودند و هنوز هم برخی افراد طرفدار آن هستند. 

 «هر آﻟﻤﺎنی از ﺣﻖ آزادی ﻋﺒﻮر و ﻣﺮور و زندگی در تمامی ایالت‌های کشور برخوردار است.» [بند یک اصل ۱۱ قانون اساسی] 
این بند از قانون اساسی امروز نه تنها در آلمان بلکه در نیمی از اروپا نیز معتبر است.
ممنوعیت تبعیض، آزادی ادیان، آزادی هنر و علم، آزای بیان و برگزاری اجتماعات؛ به طور کلی آنچه که در قانون اساسی آلمان قید شده، در زندگی واقعی مردم آلمان در ۶۵ سال پیش ریشه نداشت،بلکه تاکیدی بود بر پایبندی به حقوق برابر و آزادی فردی و اجتماعی تمامی شهروندان.
ابتدا چنین به نظر می‌رسید که آلمانی‌ها برای این گونه ارزش‌های معنوی گوش شنوا ندارند. استقبال جامعه از قانون اساسی به گونه شرم‌آوری کم بود. سال ۱۹۵۱ در یک نظرسنجی در باره اینکه بهترین دوران برای آلمانی‌ها چه زمانی بوده، ۴۵ درصد از دوران امپراتوری دوم نام برده بودند، ۷ درصد از جمهوری وایمار و ۴۲ درصد از دوران حکومت «ناسیونال سوسیالیسم». تنها ۲ درصد شرکت‌کنندگان در نظرسنجی جمهوری فدرال را بهترین دوران برای آلمانی‌ها می‌دانستند.
ما باید خوشحال باشیم از اینکه در آغاز دوران جمهوری فدرال سیاستمدارانی زمام امور را در دست داشتند که نه بر اساس نظرسنجی‌ها، بلکه در راستای اعتقادات خود عمل می‌کردند.
شک ندارم که اگر اعضای شورای پارلمانی [شورای تدوین قانون اساسی] می‌توانستند ببینند که در ۶۵ سال گذشته آزادی تا چه حد در جامعه ریشه دوانده، از ثمره تلاش‌های خود خوشحال و متحیر می‌شدند. اگر می‌دیدند که امروز در پارلمان آلمان به مناسبت سالروز اعلان قانون اساسی این کشور کسی سخنرانی می‌کند که فرزند یک خانواده مهاجر و وابسته به یک اقلیت دینی است، حتما به علامت تایید سرتکان می‌دادند. در سراسر جهان کشورهای زیادی وجود ندارد که در آنها چنین اتفاقی بیافتد. حتی در همین آلمان،در زمان‌های نه چندان دور، بگوییم در پنجاهمین سالگرد اعلان قانون اساسی، به سختی قابل تصور بود که فردی در اینجا سخنرانی کند که فقط آلمانی نیست بلکه تابعیت یک کشور دیگر را دارد. در آن کشور [ایران]،با وجود آن همه اعتراضات و قربانی برای کسب آزادی، چنین چیزی محال است.
اما آقای رییس جمهور، آقای رییس پارلمان، خانم صدراعظم، خانم‌ها و آقایان نماینده، میهمانان عزیز و عالیجناب سفیر جمهوری اسلامی ایران که امروز در این مکان حضور دارید، مایلم از این تریبون اعلام کنم: ۶۵ سال خیلی زیاد است، در حداکثر ۱۵ سال آینده روزی خواهد رسید که در مجلس ایران، مجلسی که نمایندگان آن آزادانه انتخاب شده باشند،یک مسیحی، یک یهودی، یک زرتشی یا یک بهایی در مناسبت مشابهی سخنرانی کند.
اخیرا رئیس جمهور اظهار داشت که آلمان امروز بهترین آلمانی است که می‌شناسیم. من نمی‌توانم با این نظر مخالفت کنم. آلمان در هیچ دورانی در این حد آزاد، صلحجو و اهل مدارا نبوده است. اما چه زمانی و از چه طریقی آلمان که در سده نوزدهم میلادی با نظامیگری خود سوء ظن دیگران را برانگیخته بود و بعدها با کشتار شش میلیون یهودی بی‌آبرو شده بود، توانست دوباره حیثیت کسب کند؟ تنها یک روز و یک اتفاق باعث بازگرداندن حیثیت به آلمان پس از جنگ شد، و آن هم «زانوزدن ورشو» بود [زانو زدن ویلی برانت،صدراعظم وقت آلمان در برابر نمای یادبود قربانیان شورش یهودیان در گتوی ورشو].
این اقدام ویلی برانت بیشنر از پارادوکس آغازگر قانون اساسی قابل تامل است؛ اقدامی بی‌نظیر در تاریخ ملت‌ها. آلمان با یک عمل فروتنانه حیثیت خود را بازیافت. مگر قهرمانی به طور معمول با قدرت، مردانگی، نیروی فیزیکی و بیش از هر چیز با غرور در ارتباط نیست؟ در اینجا اما یک نفر بزرگ‌منشی خود را با سرکوب غرورش و به گردن گرفتن تقصیر نشان می‌دهد. او نه تنها نسبت به اتفاقاتی که افتاد مقصر نبود، بلکه مخالف هیتلر بود، به همین دلیل به تبعید رفت و هیچ گناهی متوجه او نبود. این شخص زانوزدن در برابر کسانی که توسط آلمان قربانی شده‌اند را وطن‌دوستی دانسته و با نمایش شرم در انظار عمومی، به قربانیان احترام گذاشته است.
هربار که من تصاویر زانوزدن صدراعظم آلمان در گتوی ورشو را بر صفحه تلویزیون می‌بینم، اشک از چشمانم جاری می‌شود. دلیل ریزش اشک هم تاثر و یادآوری جنایات (دوران نازیسم) است و هم افتخار؛ افتخار به آلمان فدرال.
من این آلمان را دوست دارم،کشوری که نیاز به بزرگ‌گویی و نمایش قدرت فیزیکی ندارد،بلکه از ملتی تشکیل شده که با تردید و وسواس به گذشته خود می‌نگرد و با آن کلنجار می‌رود. ملتی که با بیگانگان برخوردی مهربانانه و بی‌ریا دارد و از بیگانه‌ستیزی و تکبر می‌پرهیزد.
"آلمانی خوب"
ویلی برانت در سخنرانی خود به مناسبت دریافت جایزه صلح نوبل اظهار داشت: «یک آلمانی خوب نمی‌تواند ناسیونالیست باشد. یک آلمان خوب می‌داند که نباید نسبت به سرنوشت اروپایی بی‌اعتنا باشد. آلمان از طریق اروپا جایگاه واقعی خود را می‌یابد».
از اواخر قرن هجدهم میلادی، دست‌کم از زمانی که لسینگ وطن‌پرستی را تحقیر کرد و به عنوان نخستین آلمانی واژه جهان‌وطن را به کار برد، فرهنگسازان آلمان با آنچه که ملت خوانده می‌شد، رابطه متضادی داشتند. گوته و شیلر، کانت و شوپنهاور، هولدرلین و بوشنر، هاینه و نیچه، برادران مان و هرمان هسه، همگی با آلمان سر سازگاری نداشتند،خود را جهان‌وطن می‌دانستند و به اتحاد اروپا معتقد بودند؛ سالها پیش از آنکه سیاستمداران به فکر پروژه متحدکردن اروپا بیافتند.
استقبال گرم نمایندگان پارلمان آلمان از سخنرانی نوید کرمانی
این تفکر جهان‌وطنی در میان روشنفکران را ویلی برانت در صحنه سیاست ادامه داد. در این راستا می‌توان از مبارزه وی علیه ناسیونالیسم آلمانی، تلاش برای اتحاد کشورهای اروپایی، فعالیت برای دستیابی به حقوق برابر میان کشورهای شمال و جنوب و فعالیت وی در مقام ریاست «انترناسیونال سوسیالیستی» نام برد.
شاید به همین دلیل برای آلمان صورت خوشی ندارد که برخی سیاستمداران در آستانه انتخابات پارلمانی این کشور به سیاست خارجی اهمیت چندانی نمی‌دهند، یا یک نهاد دولتی آلمان انتخابات پارلمان اروپا را ناچیز می‌شمرد،کمک‌های عمرانی این کشور مقتدر به کشورهای نیازمند از متوسط کمک‌های کشورهای عضو "سازمان همکاری اقتصادی و توسعه" کمتر است، یا اینکه آلمان از ۹ میلیون سوری که به دلیل جنگ داخلی آواره شده‌اند تنها به ۱۰ هزار نفر پناه می‌دهد.
مثله کردن قانون اساسی
ما نمی‌توانیم برای قانون اساسی جشن بگیریم بدون اینکه از مثله‌کردن آن یاد کنیم. متن قانون اساسی آلمان بارها دستکاری شده و در آن، در مقایسه با کشورهای دیگر، تغییرات بسیار زیادی صورت گرفته است. این تغییرات به ندرت در راستای بهبود مفاد قانون اساسی بوده‌اند. بیش از همه،اصل 16A تغییر یافته است. اصلی که به نظر می‌رسید بیانگر آمادگی جامعه آلمان برای پذیرش نیازمندان است، امروزه چنان مثله شده که باعث طرد کسانی می‌شود که به آغوش باز ما نیاز دارند، یعنی پناهندگان سیاسی.
امروزه انسان‌های زیادی نیازمند کمک از جانب کشورهای دموکراتیک هستند. یکی از این افراد ادوارد اسنودن است که ما بقای حقوق بنیادین خود را مدیون او هستیم. سالانه هزاران تن از این افراد در دریای مدیترانه غرق می‌شوند؛ به احتمال زیاد در همین لحظه که ما اینجا حضور داریم، شماری در حال غرق‌شدن هستند.
آلمان موظف نیست همه درماندگان و بی‌پناهان جهان را در خاک خود بپذیرد، اما این کشور به اندازه کافی امکانات دارد که از کسانی که به دلایل سیاسی تحت تعقیب هستند، حفاظت کند، به جای اینکه مسولیت آنها را به کشورهای سوم [کشورهایی که محل اقامت پناهجویان پیش از ورود آنان به آلمان بوده‌اند] واگذارد.
علاوه بر این آلمان باید به خاطر منافع خود به کسانی که قصد مهاجرت به این کشور را دارند، این امکان را بدهد که از راه قانونی تقاضای مهاجرت کنند و ناچار نباشند به عنوان پناهنده سیاسی وارد این کشور شوند.
حق پناهندگی برای فعالان سیاسی تحت تعقیب که در اصل 16A قانون اساسی قید شده بود، با تغییر این اصل عملا از بین رفته است. به این امید که در جشن هفتاد سالگی اعلان قانون اساسی این لکه ننگ از دامن این سند قانونی پاک شود.
آلمان باید افتخار کند
آلمان به جای آنکه درهای خود را ببندد، می‌تواند افتخار کند که کشور پرجاذبه‌ای شده است. مادر و پدر من به دلایل سیاسی ایران را ترک نکرده‌اند. آنها پس از کودتا علیه دولت دموکراتیک مصدق در سال ۱۹۵۳ به آلمان آمدند و مثل خیلی دیگر از هم‌نسلان ایرانی خود خوشحال بودند که می‌توانند در یک کشور آزاد و عدالت‌طلب تحصیل کنند. آنها پس از پایان تحصیلات دانشگاهی در آلمان شروع به کار کردند، سپس بچه‌دار شدند و به تدریج شاهد رشد بچه‌ها و نوه‌ها و حتی نتیجه خود بودند و در آلمان پیر شدند. این خانواده بزرگ ۲۶ نفره، شامل فامیل درجه یک و همسران آنها، در این کشور به خوشبختی رسیده است. میلیونها نفر مانند ما پس از جنگ جهانی دوم به آلمان آمدند. اگر پناهندگان آلمانی‌تبار که پس از جنگ از کشورهای همسایه اخراج شدند را در نظر بگیریم، بیش از نیمی از جمعیت امروز آلمان را مهاجران و پناهندگان و خانواده‌های آنها تشکیل می‌دهند.
آلمان تاکنون به خوبی توانسته است مشکلات ناشی از تغییرات جمعیتی را حل کند. در نقاط پرجمعیت پیشداوری‌های زیادی بین آلمانی‌تبارها و غیرآلمانی‌تبارها و نیز کشمکش‌های اجتماعی، فرهنگی و مذهبی وجود دارد. متاسفانه در این رابطه برخی به خشونت متوسل می‌شوند و قتل و ترور هم پیش می‌آید. اما به طور کلی در آلمان جو آرام و صلح‌آمیزی حاکم است، و در مقایسه با دهه نود میلادی مردم بیشتر با یکدیگر مدارا می‌کنند.
آلمان فدرال در زمینه همگرایی گروه‌های گوناگون اجتماعی بسیار موفق عمل کرده است. شاید در گذشته اینجا و آنجا از مهاجران،به‌ویژه از دستاوردهای کارگران خارجی موسوم به کارگران مهمان، قدردانی نشده است. اما در مقابل مهاجران نیز نشان نداده‌اند که تا چه حد قدر آزادی در آلمان را می‌دانند و برای امکانات شغلی، تحصیل رایگان فرزندانشان، سیستم پیشرفته بهداشتی و درمانی، قانونمداری، آزادی عقیده و آزادی مذهب ارزش قانل‌اند.
در پایان سخنرانی خود مایلم که از طرف - نه! نه از طرف تمامی مهاجران،نه از طرف جاما ایسو، پناهنده‌ای که دقیقا یک سال پیش در یک کمپ پناهجویان در شهر آیزن هوتن اشتات از ترس اخراج از آلمان و بازگرداندنش به کشور مبدا خود را حلق‌آویز کرد، نه از طرف محمد کوباسیک و دیگر قربانیان «گروه زیر زمینی ناسیونال سوسیالیستی»، نه از طرف حتی یک مهاجر یهودی یا یک یهودی آلمانی‌تبار که دوباره به آلمان بازگشته و هرگز نابودی تقریبا کامل قوم خود را فراموش نخواهد کرد – ولی مایلم از طرف میلیون‌ها انسان،از طرف کارگران مهمان که خیلی وقت است دیگر مهمان نیستند، از طرف فرزندان و نوه‌ها و نتیجه‌های آنان که در دو فرهنگ رشد کرده‌اند و دارای دو پاسپورت هستند، از طرف همکاران نویسنده‌ام که زبان آلمانی برای آنها هدیه‌ای به‌شمار می‌رود، از طرف فوتبالیست‌هایی که در برزیل برای آلمان به میدان خواهند رفت، از طرف کسانی که موفقیت کمتری داشته‌اند و آنان که نیازمند کمک هستند،حتی از طرف بزهکاران، که مانند بقیه به آلمان تعلق دارند، از طرف مسلمانان، که در آلمان از حقوقی برخوردارند که متاسفانه مسیحیان در بسیاری از کشورهای اسلامی از آنان بی بهره هستند، از طرف اولیا خودم و خانواده ۲۶نفره‌ام بگویم: آلمان متشکرم، و در حین بیان تشکر، لااقل به طور نمادین، در مقابل این کشور سر تعظیم فرودآورم.


صفحه این وبلاگ در فیسبوک: 

Keine Kommentare: